تشکیل حکومت اسلامی(۲)
تشکیل حکومت اسلامی(۲)
عمر گفت: ای حسین! به جانم سوگند قبول دارم که این منبر پدر توست، نه پدر من، ولی بگو چه کسی اینها را به تو یاد داده است؟ پدرت علی بن ابی‌طالب؟!

تیرنگ، حجت الاسلام و المسلمین حاج محمد حسین گلکار استاد و محقق حوزه و دانشگاه و معاونت پژوهش مرکز تخصصی حوزوی تمدن اسلامی
در تأیید تحلیل یادداشت قبل اگر به زندگی اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) نگاه کنیم به‌خوبی درمی‌یابیم که آن حضرت از نوجوانی فقط اهل‌بیت (علیهم‌السلام) را شایسته حکومت اسلامی می‌دانست.
در تاریخ می‌خوانیم: روزی عمر بر منبر رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) خطبه می‌خواند و در خطبه خویش گفت: من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم!
امام حسین (علیه‌السلام) که در گوشه مسجد نشسته بود – خطاب به عمر – فریاد زد:
از منبر پدرم رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) پایین بیا! این منبر پدر تو نیست (که بر فراز آن قرار گرفته‌ای و این‌گونه ادّعاها می‌کنی!).
عمر گفت: ای حسین! به جانم سوگند قبول دارم که این منبر پدر توست، نه پدر من، ولی بگو چه کسی اینها را به تو یاد داده است؟ پدرت علی بن ابی‌طالب؟!
حسین (علیه‌السلام) فرمود: اگر من مطیع فرمان پدرم باشم به جانم سوگند او هدایت‌کننده است و من هدایت شده او خواهم بود. او بیعتی بر گردن مردم از زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه و آله) دارد که آن را جبرئیل از ناحیه خداوند نازل کرد و جز منکر کتاب خدا، این مطلب را انکار نمی‌کند. مردم آن را با قلب خویش شناختند (و دانستند حق با پدرم است) ولی با زبان آن را انکار کردند؛ وای بر منکران حقوق ما اهل‌بیت!…
عمر گفت: ای حسین! هر کس حقّ پدرت را انکار کند، لعنت خدا بر او باد! (ولی من بی‌تقصیرم چرا که) مردم ما را امیر ساختند و ما نیز پذیرفتیم و اگر پدرت را امیر می‌کردند، ما اطاعت می‌کردیم!
امام حسین (علیه‌السلام) پاسخ داد: ای پسر خطّاب! کدام مردم تو را بر خویش امیر ساختند، پیش از آن که تو ابوبکر را بر خود (و مردم) امیر قرار دهی. وی نیز بدون حجّت و دلیلی از پیامبر (صلی‌الله علیه و آله) و بدون رضایت آل محمّد (علیهم‌السلام) تو را بر مردم امیر ساخت. آیا رضایت شما دو نفر، همان رضایت (خدا و پیامبر) است؟!…
عمر که پاسخی نداشت، خشمگین از منبر فرود آمد و به همراه جمعی نزد علی (علیه‌السلام) رفت و از حسین (علیه‌السلام) شکایت کرد…
احتجاج طبرسی، ج ۲، ص ۷۷-۷۸.

همچنین امام حسین (علیه‌السلام) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان (علیه‌السلام) و برادرش امام حسن (علیه‌السلام) برای تقویت حکومت اسلامی در کنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حکومت اسلامی مبارزه می‌کرد.
هنگامی که معاویه برای گرفتن بیعت جهت یزید برآمد و به شهرها سفر کرد؛ در مدینه نیز اجتماعی برای معرّفی و بیعت برای یزید تشکیل داد و گفت:
به خدا سوگند! اگر من در میان مسلمین کسی بهتر از یزید را سراغ داشتم، برای او بیعت می‌گرفتم!
امام حسین (علیه‌السلام) برخاست و فرمود: «وَاللهِ لَقَدْ تَرَکْتَ مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنْهُ أَباً وَ أُمّاً وَ نَفْساً»؛ (به خدا سوگند! تو کسی را که از یزید از جهت پدر، مادر و شایستگی‌ها و ارزش‌های فردی و صفات انسانی بهتر است، کنار گذاشتی!).
معاویه گفت: گویا خودت را می‌گویی؟
فرمود: آری!
معاویه خاموش شد.
الامامة و السیاسة، ج ۱، ص ۲۱۱.

مطابق روایت دیگری امام (علیه‌السلام) فرمود: «أنَا وَاللهِ أَحَقُّ بِهَا مِنْهُ، فَإِنَّ أَبِی خَیْرٌ مِنْ أَبِیهِ، وَ جَدِّی خَیْرٌ مِّنْ جَدِّهِ، وَ أُمِّی خَیْرٌ مِّنْ أُمِّهِ وَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»؛ (به خدا سوگند! من از او (یزید) به خلافت سزاوارترم؛ چرا که پدرم از پدرش و جدّم از جدّش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نیز از او بهترم!).
موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص ۲۶۵.

از این کلمات صریح، به‌خوبی روشن می‌شود که امام حسین (علیه‌السلام) در آن زمان فقط خود را شایسته خلافت می‌دانست و معتقد بود شخصی همانند او – با آن عظمت خانوادگی و معنوی – باید زمام امور مسلمین را به دست گیرد و حاکم الهی جامعه گردد تا تمدن خدا محور و توحیدی دین در جامعه محقق گردد.