رنگ زندگی
رنگ زندگی
صبح زود است. مه ملایمی روی شالیزارها نشسته و نسیمی خنک از سمت کوه می‌وزد. صدای پای زنانی شنیده می‌شود که پیش از آفتاب از خانه بیرون زده‌اند

 

 

تیرنگ:

صبح زود است. مه ملایمی روی شالیزارها نشسته و نسیمی خنک از سمت کوه می‌وزد. صدای پای زنانی شنیده می‌شود که پیش از آفتاب از خانه بیرون زده‌اند. محمدی، زنی حدوداً پنجاه‌ساله، با چهره‌ای آفتاب‌سوخته و دستانی پینه‌بسته، بی‌آن‌که گلایه‌ای کند، درباره زندگی‌اش می‌گوید. «ما از بچگی با زمین بزرگ شدیم. نشاکاری، وجین، آبیاری، برداشت… همه‌اش با خودمونه. یه‌وقت‌هایی از طلوع تا غروب تو زمینیم. اما همین‌که برنج خوش‌بو رو دستمون می‌مونه، خستگی می‌ره.»

کمی آن‌سوتر، سودابه جعفری در مزرعه خانوادگی مشغول تمیز کردن باغ است. دختر جوانی‌ست با چهره‌ای آرام و لبخندی همیشگی. او هم مثل مادرش پا به پای مردان کار می‌کند. او می‌گوید: «اگر باران نیاید یا آفت بیفتد، محصول از بین می‌رود. اما دل نمی‌بُریم. دوباره می‌کاریم، دوباره تلاش می‌کنیم. در کشاورزی همیشه باید امیدوار باشی.»

در بازار هفتگی، سمیه مهدوی بساط کوچکی از سبزی‌های معطر محلی پهن کرده است. با دقت سبزی‌ها را در سینی می‌چیند و می‌گوید: «صبح ساعت چهار بیدار می‌شوم، سبزی‌ها رو شسته و تمیز می‌کنم. با وانت شوهرم به بازار میایم. خدا رو شکر، مشتری‌ها سبزی‌ها را دوست دارند. با همین درآمد روزانه، کمک‌خرج خونه‌ هستم.»

در گوشه‌ای از حیاط خانه‌ای روستایی، راضیه میهن دوست با سینی‌ای از آلو و سبزی‌های خشک نشسته و مشغول بسته‌بندی است. زن میان‌سالی که با آرامش خاصی صحبت می‌کند: «خیلی وقت‌ها که مردهای خانه بیکار هستند، ما زن‌ها هستیم که با فروش رب خانگی یا خشکبار خرج زندگی را در می‌ آوردیم. عادت کردیم به این نقش. زن روستا فقط همسر یا مادر نیست؛ خودش ستون زندگی است.»

در لابه‌لای شالیزارها و بازارهای محلی مازندران، زنانی هستند که شاید نامشان در آمارها نیاید، اما اثر حضورشان بر زمین و سفره مردم پیداست. زنانی که خاک را با دل پرورش می‌دهند و زندگی را در ساده‌ترین شکلش می‌سازند؛ بی‌ادعا، پرکار و لبریز از امید.