یادت باشد
یادت باشد
کتاب یادت باشد نوشته ی محمد رسول ملاحسنی، در مورد زندگی شهید حمید سیاهکلی مرادی است. این کتاب در حوزه کتاب های دفاع مقدس و در زیر مجموعه کتاب های جبهه مقاومت دسته بندی شده است.

 

عنوان کتاب: یادت باشد
نویسنده: محمد رسول ملاحسنی
انتشارات: نشر شهید کاظمی

✓درباره کتاب
کتاب یادت باشد نوشته ی محمد رسول ملاحسنی، در مورد زندگی شهید حمید سیاهکلی مرادی است. این کتاب در حوزه کتاب های دفاع مقدس و در زیر مجموعه کتاب های جبهه مقاومت دسته بندی شده است.
یادت باشد، رمانی است عاشقانه درباره شهید مدافع حرمی که در پاییز سال ۸۹ به کربلا رفت، پاییز سال ۹۱ عقد کرد، پاییز سال ۹۲ ازدواج کرد و در پاییز سال ۹۴ به شهادت رسید. کتاب یادت باشد، عاشقانه ای است بی نظیر از زندگی مشترک شهید سیاهکالی مرادی, از شهدای مدافع حرم استان قزوین به روایت همسر ایشان.

کتاب یادت باشد را مقام معظم رهبری به خبرگان رهبری توصیه کرده اند که بخوانند. بعد از مدت ها انتظار بالاخره یک عاشقانه خوب منتشر شد کتابی که می شود ساعت ها با آن خندید و روزها با آن اشک ریخت کتاب یادت باشد آیینه تمام نمای زندگی شهدای مدافع حرم است کتاب را که ورق می زنی انگار برایت همه شهدا تصویر می شوند و تازه می فهمی آن هایی که فدایی زینب شدند چقدر شبیه هم هستند فرقی نمی کند اسمشان چه باشد، محمد بلباسی، محسن حججی، مصطفی صدرزاده، مهدی نوروزی، حمید سیاهکالی، … این ها همگی «یادشان بود» تا ما «یادمان باشد» راه از آسمان می گذرد! اگر دنبال کتابی برای آرامش روح برای پیدا کردن راه یا حتی برای هدیه دادن به بهترین عزیزانتان هستید کتاب یادت باشد را حتما بخرید و بخوانید و هدیه بدهید از آن دست کتاب هایی که نمی شود بدون گریه تمام کرد! از آن دست کتاب هایی که دوست نداری تمام شود از آن دست کتاب هایی که وقتی به آخر می رسی نمی دانی اول راهی یا آخر راه!

✓جملاتی از متن کتاب یادت باشد

هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه‌مزه نکرده بودم که خواستگاری‌های باواسطه و بی‌واسطه شروع شد. به هیچ‌کدامشان نمی‌توانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، می‌پرسید: ‘چرا هیچ‌کدوم رو قبول نمی‌کنی؟ برای چی همهٔ خواستگارها رو رد می‌کنی؟’ این بلاتکلیفی اذیتم می‌کرد. نمی‌دانستم باید چکار بکنم.

بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتاب‌های درسی را یک‌طرف چیدم. کتابخانه را که مرتب می‌کردم، چشمم به کتاب ‘نیمهٔ پنهان ماه’ افتاد؛ روایت زندگی شهید ‘محمدابراهیم همت’ از زبان همسر. خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛ روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می‌داد.

کتاب را که مرور می‌کردم، به خاطره‌ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد، به اهل‌بیت؟ عهم؟ متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد.

خواندن این خاطره کلید گمشدهٔ سردرگمی‌های من در این چند هفته شد. پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت می‌کنم. حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه، آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است، حدس زدم احتمالاً همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روزه، چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که ‘از این وضعیت خارج بشوم، هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود’.

از همان روز نذرم را شروع کردم. هیچ‌کس از عهد من باخبر نبود؛ حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می‌خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک‌حالم باشند.