شبی که دوباره یتیم شدم
شبی که دوباره یتیم شدم
ننگ بر تو مَلَک حسود، باری دیگر یتیمم کردی:) به راستی تاریخ چگونه ثبت کند شهادتت را... همه ایران داغدار در صدد خون خواهیت هستیم مرد ترین مردِ نظام. این را از چشمان سرخمان، رگ غیرت بر افروخته مان و رستاخیزی که در ایران بپا کردیم بخوان و بخاطر بسپار...

تیرنگ نیوز – هدیه کواتی: شهر ساکت و سرد بود، کبودِ آسمان با سکوت شهر، هارمونی رعب انگیزی به وجود آورده بود.

نوایی شیطانی گوشم را آزارمی داد. نوایی از جنس ترس… چه خبر بود مگر؟ جمعه ای بود همچو روزهای دیگر.

طبق عادت گوشی را برداشته و وارد دهکده جهانی شدم. تایپ کردم: خبرهای روز… صفحه ایی باز شد، تیتر قرمز خبری دهن کجی می کرد به لبخند ماسیده روی صورتم…

«سردار والا مقام و سر افراز ایران، حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید»

وای من، نه! نبین چشمان من

چه درمانده و بی پناه است چشم و گوشی که خبر شهادتت را ببیند و بشنود سردار من…

ناگاه انعکاس سخنانت که قول بر اندازی دولت به ظاهر اسلامی عراق و شام را می دادی در کرانه خاطرم تداعی شد و جگرم را سوزاند.

و زمانه که مردانه به پای قول ماندی و جهانی را نجات دادی از سیتره مزدوران شیطان، بی تزویر و ریا با سری متواضع و قلبی مخلص خود را تنها سربازی کوچک نامیدی.

کاش همه سربازان ایرانم همچو تو بودند سربازِ سردار.

آن هنگام که آرش وار تیرها می انداختی و سیاوش گونه برای اقتدار ایرانت می جنگیدی، هر نفست حیات می بخشید پارسیان را. نه تنها اقوام پارس بلکه تمامی کسانی که نطق گوهر بار سید شهدا، حسین سر جدا را سر لوحه رسالت خود قرار داده و مرگ با عزت را هزاران بار ارجح تر از زندگی با ذلت می دانند.

خارج از مرزهای ایران زدنت، چرا که تویی جایی برای آنان در این خاک نگذاشتی.

آنقدر خوار و حقیر بودند که از آسمان زدنت، حق هم داشتند چه کسی را یارای مبارزه تن به تن با تو بود مالک اشتر ایران؟!

تو را شب هنگام کشتند. به گمانم خورشید را توان دید جسد مردی سرو قامت که خاک و خون ناشیانه نگارگری کرده بودند تنش را، نبود و ماه بار این خفت را به دوش کشید.

راکت های جنگی با بی رحمی و قساوت تمام بر خودرو حامل سردار و سایر مدافعان جبهه مقاومت برخورد کرده و اینبار آتش چیره گشت بر فرزندان خلیل الله.

آسمان غرید، خاک بغداد به لرزه درآمد از سنگینی سینه سِتُرگ مردی ضحاک کش.

با نیک سرشتی ات نزد خدای آسمان ها عزیز شدی.

چه حسودند فرشتگان شانه ها آنچنان که تاب نیاوردند و عزرائیل که گویی با بی شرمی جانت را ستاند. جانی که ضامن جان ما بود…

سردار من وقتی بودی به آسودگی در خیابان ها قدم می زدم و یقین داشتم هیچگاه نمی گذاری گزندی از غیر به من برسد.

حال چگونه سر کنم؟!

ننگ بر تو مَلَک حسود، باری دیگر یتیمم کردی:)

به راستی تاریخ چگونه ثبت کند شهادتت را

۱۳دی ماه، وای بر تو ۱۳نحس آخر کار خود را کردی. نحسیت یک ایران را سیاه پوش کرد.

همه ایران داغدار در صدد خون خواهیت هستیم مرد ترین مردِ نظام.

این را از چشمان سرخمان

رگ غیرت بر افروخته مان

و رستاخیزی که در ایران بپا کردیم بخوان و بخاطر بسپار.

بخاطر بسپار مردمی را که هریک جگری سوخته همچو جگر زلیخای یوسف دارند اما زمانی که پای عزت و شرف و دفاع از ایران به میان باشد، نفر به نفر به هم پیوسته و ارتش مقتدر ایران را می سازند، ارتشی که جهانی را توان مبارزه با آن نیست.

آهِ مَن

سردار من

عطر بوی خونت تا ابدیت در کائنات می ماند و من تا لحظه ایی که خون در شریان حیاتم می جوشد، کاتب حماسه های تو و بزرگ مردانی مصداق تو می مانم. سوگند به قلم توی دستانم که صدق گفتارم را شهادت می دهد.

جاوید باد یادت…!