روایتی که ناتمام ماند…
روایتی که ناتمام ماند…
اکبر فقط یک عکاس خبری نبود. او روایتگر وجدان بیدار جامعه بود. لنز دوربینش، تنها ابزار ثبت تصویر نبود؛ آینه‌ای بود از درد، امید، ایستادگی و انسانیت.

رضا شریعتی، خبرنگار:

گاهی مرگ، فقط خاموش شدن یک زندگی نیست؛ خاموش شدن نوری‌ست که بر حقیقت می‌تابید.

شنیدن خبر درگذشت اکبر قاسم‌پور برایم چیزی فراتر از فقدان یک همکار رسانه‌ای بود. من او را می‌شناختم؛ هرچند در سال‌های اخیر، به‌واسطه مشغله‌های زندگی و هیاهوی روزمره، کمتر جویای احوالش شده بودم… تا اینکه چندی پیش، خبر بیماری و سپس پرواز ناگهانی‌اش، دلم را به اندوهی عمیق فرو برد.

او انسانی شریف، بی‌ادعا، صادق و عمیقاً وفادار به کار و باورهایش بود.

اکبر فقط یک عکاس خبری نبود. او روایتگر وجدان بیدار جامعه بود. لنز دوربینش، تنها ابزار ثبت تصویر نبود؛ آینه‌ای بود از درد، امید، ایستادگی و انسانیت.

کمتر کسی را می‌توان یافت که این‌گونه بی‌هیاهو، اما مؤثر، لحظات تلخ و حساس تاریخ ما را ثبت کرده باشد.

رفتار آرام، نگاه دقیق و وسواس حرفه‌ای‌اش در انتخاب قاب‌ها همیشه برایم الهام‌بخش بود.

در دورانی که بسیاری تنها از روی عادت عکس می‌گیرند، او با دلش عکاسی می‌کرد؛ با دغدغه، با درد، با درک… و با عشقی همیشگی به این خاک، به مردمش، به مازندران.

اکبر قاسم‌پور، که سال‌ها پیش در برهه‌ای از انتخابات و در سال گذشته افتخار همکاری با او را در نشریه تیرنگ داشتیم، تنها یک عکاس نبود؛ انسانی درست، شریف و باوجدان بود که رفتنش، نه‌فقط برای جامعه رسانه‌ای، بلکه برای من، شخصاً، بسیار سنگین و دردناک است.

اکبر عزیز،

یادت همیشه با ما خواهد ماند؛ در قاب‌هایی که ثبت کردی.

روحت شاد و راهت پرنور.