تیرنگ، رقیه سعیدی نژاد، جامعه شناس و مدرس دانشگاه:
این روز ها که به پایان سال نزدیک می شویم بازار دستفروشان در کنارخیابان ها و بازار هفتگی بسیار داغ است. دست فروشی در این چندسال اخیر به نوعی شغل ثابت تبدیل شده است و اغلب جوانان و حتی نوجوانان بازمانده از تحصیل یا تحصیلکرده نیمه وقت به دست فروشی می پردازند در این شرایط که تورم و گرانی کمر خانوارها را خم کرده است این رویه برای کسب درآمد و تزریق نقدینگی به خانواده راه برون رفت از مشکلات وبحران اقتصادی است شهرهای کوچک وبزرگ مملو از بساطهای دست فروشانی در کنار خیابان و بازار های هفتگی،کنار ایستگاه های اتوبوس و تاکسی، که با نگاهی پر التهاب و ملتمسانه تقاضای خرید دارند زنانی با نوزادی در آغوش که بیشتر به گدایی شبیه است تا فروش اقلام و کالا. دیدن این مناظر که به تازگی بسیار هم زیاد شده است دل هر رهگذری را به درد می آورد و به فکر فرو می برد که آیا مسئولین شهر این مناظر پر رنج و درد را نمی بینند که پیرزنی با کمر خمیده در کف سرد و نمور خیابان در حال دستفروشی است و آیا دلشان به حال این مردم نمی سوزد چگونه باید انسانیت را در این برهه از زمان تعریف کرد وقتی کسی به این مقوله توجهی ندارد. این دستفروشان اغلب برای رفع نیاز های خود مانند اجاره بهایی که سر به فلک کشیده و لوازم التحریری که نیاز هر کودک محصل است یا لقمه نانی برای قوت روزانه خانوار به این سختی کسب درآمد می کنند.به پای سخنان شان می نشینیم تا شاید ببینندکسی فریادشان را می شنود و به گوش مسئولین می رساند
در خیابان قارن عصر یک روز سرد زمستان اغلب دستفروشان خانم هایی با استایل مردانه و بدون هیچ ظرافت زنانه در حال داد زدن اقلام مورد فروش تا توجه عابران و رهگذران را جلب نمایند. پسر و دختر هایی با سن کم که بعداز ساعت مدرسه در کنارپدر یا مادر خود به دستفروشی مشغولند و اغلب با این لحن رهگذران را مورد خطاب قرار می دهند : خاله بیا یه کفش بخر عمو برای خانمت یه کیف بخر و این لحن ملتمسانه موجب می شود که عابرین گاهی خارج از نیاز خرید کنند.
کمی آن طرف تر پیرمردی یک کارتن زیراندازش شده است و چند جوراب و لباس زیر مردانه را در بساطش دارد و از فرط سرما کنج دیوار بانک چمباتمه زده است از او می پرسم پدرجان چرا در این سرما اینجا نشسته ای هرچقدر فروختی کافی است برو منزل مریض می شوی. با چشمانی اشکبار می گوید : همسرم بیمار است و در منزل افتاده من باید این بار را بفروشم تا بتوانم برایش دارو و غذا بخرم من کشاورزبودم الان به خاطر کهولت سن دیگر درآمدم از این راه تامین می شود پس باید تحمل کنم تا به اندازه کافی پول در بیاورم .
پسرک خردسالی که با کتاب درسی در دست کنار مادرش قارچ دکمه ای می فروشد و داد و هوار کنان مردم را دعوت به خرید می کندبه او نزدیک شدم و گفتم: پسرم چرا کتاب دستت گرفتی و داد می زنی گفت: خاله اول قارچ بخر بعد جوابت را بدهم با لبخند از او قارچ خریدم بعد گفت: فردا امتحان دارم چون شاگرد اول کلاس هستم نمی توانم نسبت به درس بی خیال شوم می خوام در آینده یک آدم مفید بشوم و کار پردرآمد داشته باشم تا مادرم و خواهرم اینقدر سختی نکشند پس به هیچ وجه از درس خواندن باز نمی مانم. مادرش دستی به سرش کشید با زبان شیرین مازنی گفت: مار ته دور بگرده .
خانم جوانی که گیره سر وسنجاق و از این جور کالا می فروخت با یک متانت خاصی کنار خیابان کنار یک مغازه لوکس نشسته بود و در عین حال قلاب بافی می کرد به او گفتم سرد نیست: گفت چه کنیم سرما بهتر از بی آبرویی است. گفتم چرا بی آبرویی گفت: همسرم کارگر روز مزد است و زیرپل میدان خزر می نشیند تا برای کاری ببرندش چند هفته پیش سرساختمان دچار حادثه شد نه بیمه داریم نه درآمد دیگری فعلا منزل خوابیده یک کودک دارم و مستاجر هستم صاحب خانه برای دریافت اجاره به منزل ما آمد و کلی حرف بد زد الان دوهفته هست دارم دستفروشی می کنم اول خجالت می کشیدم اما الان جا افتادم و خداروشکر توانستم اجاره را جور کنم ولی هنوز نتوانستم برای کودکم چیزی بخرم در حدی که بخوریم تا نمیریم زندگی می کنیم.
سجاد پسر جوانی که لباس مردانه می فروشد و فریاد می زند روز پدر نزدیک است بیایید برای مردتون خرید کنید دیگه جوراب جواب نمیده باید بیشتر خرج کنید خانمهای محترم طلا نگرفتی نخواه با جوراب جبران کنی تو بزرگی کن و یه پیراهن بخر خلاصه یه داستانی با ذوق سرهم کرده بود و به خورد جامعه رهگذران می داد که البته همین شیوه بازاریابی با لودگی و داستان سرایی مخاطبان زیادی را به عنوان مشتری جذب کرده بود و دو پسر جوان دیگر پاسخگوی مشتریان بودند: گفتم از کجا میدانید خانم ها روز زن طلا نگرفتند که ترغیب به خرید با ترحم می کنید؟گفت: خواهر من این روزها طلا رو سقف آسمون بند شد یک هفته قبل از روز زن تا همین حالا همه دارند طلا می فروشند مگه مردم ایران روی گنج نشسته اند که طلا بخرند همینکه بخورند تا زنده بمونند کفایت می کنه این مناسبتها دیگه بهانه ای هست که 70 درصد مردم به خاطر فقر و گرانی توجه نمی کنند و 10 درصد از مغازه های لوکس خرید می کنند و 20 درصد هم از کف خیابان می خرند تا دست خالی نروند منزل پدرشون در این دو سال اخیر توان خرید مردم خیلی پایین آمده واستقبال مردم برای خرید در روزهای خاص خیلی کم شده است ذائقه ها کلی تغییر کرده به طوریکه کوچه و خیابانهای پرتردد شهر جایی برای سوزن انداختن ندارد اما همه برای تماشا آمده اند چون در این شهر که جای تفریحی نیست تنها خیابان هست که قدم زدن در آن هزینه ای ندارد.
آقای میان سالی که چند گلدان کنارش بود و در تاریکی خود را پنهان کرده بود توجهم را جلب کرد نزد او رفتم و به او گفتم چرا در تاریک ترین نقطه ایستاده اید مردم شمار نمی بینند تا خرید کنند؟ با شرمندگی گفت : دخترم از من عکس که نمی گیرید؟ گفتم خیر پدرجان نگران نباشید من فقط می نوسیم. با صدای لرزان ادامه داد : دخترم من یک فرهنگی بازنشسته ام و دخترم تازه ازدواج کرده است یک پسر دانشجو در شهر دیگر دارم که او نیز هزینه هایی دارد چون درآمدم پاسخگوی هزینه جهیزیه دخترم و نیازهای پسرم نبود چندجا دنبال کار رفتم اما به منِ بازنشسته کار نمی دهند مجبور شدم دستفروشی کنم این کنج را انتخاب کردم تا کسی مرا نشناسد خصوصا شاگردانم ببینند که دبیر حسابان و هندسه نمی تواند حساب کتاب زندگی اش را مرتب کند شاید دچار تشویش شوند و آبروی چندین ساله ام خدشه دار شود . نه تنها من بلکه همه همکارانم دچار مشکل مالی هستند امیدوارم هیچ پدری شرمنده زن و بچه اش نشود اگر دولت همسان سازی را به صورت صحیح انجام دهد کمی از بار سنگین تورم از شانه هایمان کاسته خواهد شد امید ما به خداست حالا خدا کند این بارها را بفروشم تا بتوانم با آرامش به خانه برگردم مردم هم دست شان خالی هست نمی توانم گران فروشی کنم با سود کم می فروشم اما یکی از دست فروشان دیگر آمد و از من گله کرد که چرا کم می فروشی بازار را خراب می کنی متوجه شدم من آدم این کار نیستم از نظر روحی خیلی تحت فشارم مدام قرص مسکن و آرامبخش می خورم تا تحمل کنم.
در بین استقبال مردم برای خرید، که دستفروشان را به خیابان کشانده و از سفره یک بار مصرف و لباس و تزیینات منزل و… اغلب نیاز مردم را تامین میکند عده ای نیز قربانیان این بازارند افرادی که اجاره می شوند تا دادزن باشند علی رغم اینکه شاید استعداد های نهفته ای داشته باشند در دنیای بورژوازی و یقه سفیدان مانده اند. کودکان خردسالی که در سرمای خیابان با دارو های خواب آور در خواب هستند تا مادرشان یا زن کولی که آنهارا اجاره کرده است اقلامش را بفروشد. هرچند از گذشته کالاهایی که در کنار خیابان و توسط دستفروش به فروش می رسید اغلب اجناسی بی کیفیت بودند، اما امروزه برخی دست فروشان به سمت کالاهای گران قیمت رفته و دامنه فعالیتشان گسترده شده است حتی تحت سفارش خرید می کنند.قصد ما از تهیه این گزارش بی احترامی به شغل دستفروشی نیست بلکه هدف جلب توجه ویژه به این زحمتکشان است و ساماندهی این افراد محترم تا شرایط را برایشان سهل تر و مناسب تر کنند . برخی از این دستفروشان سالهاست در بازارهای محلی به این کار اشتغال دارند و حتی شناخته شده هستند اما دریغ از بیمه درمانی؛ اما برخی ها به عنوان شغل دوم و از سر ناچاری دستفروشی می کنند. باشد که یک روز برنامه ریزان و دست اندکاران در کف خیابان با مردم دیدار کنند و دردها را از نزدیک لمس کنند شاید روزی به خود بیایند و در آیبنه با وجدان بیدار انسانیت را ببینند.