تیرنگ، سرویس فرهنگ و هنر:
علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج در ۲۱ آبان ماه ۱۲۷۴ خورشیدی در روستای یوش از توابع بخش بلده شهرستان نور مازندران دیده به جهان گشود و در ۱۳ دی ۱۳۳۸ در ۶۴ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه دار فانی را وداع گفت. او در ۶۴ سال زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییر ناپذیر میکرد، با شعرهایش، تحول بخشد.
نیما پدر شعر نو و گشايندهی دريچهای تازه در نگاه، زبان و بيان شاعرانهی ادبيات ديرسال ماست.
مردی كه علیرغم غوغاهای تهی و عدم التفات به شعر و حرمت گذاری شايسته به شاعران، همچنان غريب مانده است و آن چنان كه شايسته و بايستهی زحمات سترگ او بوده، شناسانده نشده است.
كودكی كه از كوهستان يوش مازندران به پا خاست و يك تنه آب در خوابگه مورچگان كاروان سرای كهنهی شعر ايران روانه ساخت و حتی مصرعی در مدح خان و اميری نسرود.
زودمرگی نيما در مقايسه با شاعران هم نسلاش، حسرتی ست كه هنوز دريغ شعر ايران را از آثار و نظرات نوشته ناشدهاش میتوان دريافت.
هرچند كه در سالهای اخير مراسم فراوانی در بزرگداشت و تكريم از نيما برپا شده است، هنوز نسل امروز به ظرفيتهای شعری و زحمات طاقت فرسای اين شاعر بزرگ آشنا نشده و آثارش به تمامی در اختيار نسل پس از نيما قرار نگرفته است.
نیما یوشیج دلبستگی و توجه فراوانی به یوش داشت و منظور از کلمه وطن در اشعار و یادداشتهای نیما، یوش بوده است.
وطنم را هميشه دارم دوست
با وجودِ تمامِ بی صبری
نرسد سوش تا جهان بَدجوست
دستِ يك فتنه، پای يك شهری
نیما در هر فرصتی به یوش می آمد و در ایام محرم در مجالس تعزیه خوانی شرکت می کرد. گاهی به تصحیح اشعار تعزیه خوانها میپرداخت و نسخهها را از نظر وزن و محتوا مرتب مینمود. اشعاری از نیما مربوط به دهه سی شمسی برجای مانده است که نشان از توجه و التفات او به تعزیه و ماجرای عاشورای حسینی است.
زنده یاد سیروس طاهباز در تک نگاری از روستای یوش می نویسد: پیش ملای ده که اسم نیما را آوردم چشمش را اشک پر کرد. بلند شد رفت از لای کتابهاش کاغذی درآورد و داد دستم: که «این یادگار را از او دارم هفت سال پیش دو بیت مرثیه داشتم. از نیماخان تقاضا کردم دنبالهاش را بسازد و او هم ساخت.
اگر صبح قیامت را شبی هست، امشب است آن امشب / طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب/ برادرجان تو سر بردار از خواب و تماشا کن که زینب بی تو چون در ذکر یارب یارب است امشب
و نیما این شعر را چنین ادامه داد و نوشت:
جهان پر انقلاب و من غریب، این دشت پر وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشب
سرت مهمان خولی و تنت با کاروان همدم
مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب
صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین
که گریان دیدهی دشمن به حال زینب است امشب
مصطفی اسلامیه در گفتگو و ذکر خاطره یکی از اهالی یوش می نویسد: حقیقت این بود که نیما گرچه در عالمی دیگر، عالمی سوای زندگی مردمان روستایی و گلهدار یوش، سیر میکرد، در محیط آشنای زادگاهش به آسانی با مردم میجوشید و میآمیخت. او با آنکه خانزاده بود و اهالی هنوز او را «آقا» میخواندند، در قدم زدنهای روزانهاش در کوچههای باریک و پرفراز و نشیب دهکده با همولایتیهایش در قهوهخانههای دهکده مینشست، چای میخورد و گپ میزد. حتا بعضی وقتها، بخصوص در ایام محرم، به تکیهیوش میآمد. همانجا دم در مینشست، گوش میداد و گاهی گریه میکرد. من آن زمان خیلی جوان بودم. صدای خوبی داشتم. گاهی در تکیهیوش نوحه میخواندم. وقتی هم که گله را برای چرا میبردم، میزدم زیر آواز. آوازهای عاشقانه میخواندم، به زبان محلی. نیما در پی درخواست و کمک اهالی یوش در تعمیر و ساخت تکیه و مسجد محله لاله وی همت نمود و بانی اجرای آن شد.
براساس سندی به دستخط نیما عواید موقوفه ی خاندانی را در اختیار داشت و با مراقبتی تمام آن را در راه خیر هزینه مینمود. نیما در شهریور ماه سال 1331 خطاب به محمدعلی جمشیدی چنین نوشته است: «عالیشان استاد محمدعلی جمشیدی شما در امر خیر ساختمان مسجد لاله وی با من شرکت جسته، از طرف من که از امسال وقف را در تصرف گرفتهام وکالت دارید از بابت عواید و مالهای گذشته که در دست خانم بتول خانم اسفندیاری بوده است وصول بدارید بهر وجهی از وجوه نقدی و جنسی معادل بر یک هزار تومان را برای ساختمان مسجد لاله وی و ضمناً ده خروار محصول علف مزروعی هذه السنه نیز در نزد مشارالیه است که البته از روی صورت شما خرج می کنید. در نقشه مسجد دو اطاق صحن حیاط را از بین نباید ببرید همچنین طرح مستراح نیز محل ندارد – نقشه را با طرح هر چه محکم تر و کم خرج تر باید شروع کنید.
ضمناً فراموش نکنید که دو زمین وقف ازدروسی مشهدی عابدین (بلیج !) اقداماتی دارد لازم است که بر وجه اقل مخارج قرار بگیرد که برای مسجد ضرری نباشد. زدن خشت از خاک صحن حیاط را ولو بخرج خودم و از عایدی آسیاب سهمی این جانب البته زودتر از همه کار شروع کنید. صحن مسجد را پاک داشته این یادداشت را در نزد خود نگاه داشته باشید. کمال مراقبت و اهتمام شما را من در این کار انتظار دارم.حق، حق مردم است. مبادا حق مردم فدای شهوات اشخاص دنیاپرست واقع شود که مرگ را فراموش کرده و آخرت را در نظر ندارند. من توفیق شما را در این راه طالبم. شهریور ماه 1331 – یوش – نیما یوشیج»
نقش یگانه ی نیما در ایجاد نگاه نو و حیات پرتلاطم و مجدد اوزان سنگ شدهی شعر در ادبیات ایران برکسی پوشیده نیست و باید متولیان رسمی فرهنگی و هنرمندان فرهیخته در تکریم و شناختن بنیانگذار شعر نوین ایران همت کنند.
اشعار تبری نيما هم آينه تمامنمايی است كه میتوان با آن نيما يوشيج را بهتر و روشنتر به تماشا نشست.
اشعار تبری او با گذشت زمان میتواند اهميت و ارزش بيشتری برای پژوهندگان و محققان نيماشناسی پيدا كند. آنچه امروز به عنوان اشعار تبری نيما يا همان «روجا» بر جای مانده است در قاموس خود سرشار از بدايع زبانی و در عين حال تمثيلات و تشبيهات فراوانی است كه از نگاه طبيعتگرايانه نيما حكايت میكند.
وی در اشعار تبری خود فرهنگ، آداب و رسوم و آيين مردم مازندران را به تصوير میكشد و با استعانت از ضربالمثلها، افسانههای كهن تبری فضای جديدی خلق میكند. در عين حال خود نيز فضاها وتصاوير جديد و تازهای خلق میكند.
نباید فراموش کرد زنده نگهداشتن اشعار تبری نيما به نوعی زنده نگهداشتن زبان و آداب تبری است.